انشاء رایگان شماره ۴
در ادامه انشاء رایگان شماره ۴ را میخوانیم.
روزی روزگاری پادشاهی زندگی میکرد،آن پادشاه به دلیل چاقی نمیتوانست راه برود.پادشاه از این موضوع بسیار ناراحت بود؛او تصمیم گرفت که یک مسابقه بین پزشکان ترتیب دهد و هر که برنده شد بجز مقام پزشک مخصوص حاکم صد سکه طلا دریافت میکرد.پزشکان هر کدام دارویی درست کردند و به پادشاه دادند،امّا هیچکدام موفق نبودند.یک روز یک روحانی پیش پادشاه رفت و به او گفت که شما فقط با دعا،خوب خواهید شد.پادشاه شروع کرد به دعا کردن و حالش خوب شد و به روحانی گفت چه پاداشی میخواهی روحانی گفت هیچی.پادشاه از آن به بعد قدر لاغری خود را به خوبی میدانست و فهمیده بود که به اندازه باید بخورد.>>